دسته بندی ها

غزل شماره 115 حافظ - درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد


معنی ابیات:
١ -درخت دوستى بكار كه ميوه و ثمرهى آن برآورده شدن آرزوى دل است.نهال دشمنى را بر كن؛زيرا كه رنج بىشمار به بار مىآورد.[دوستى به درخت و دشمنى به نهال مانند شده و جان كلام ايناست كه:دوستى و عشق بورز و از دشمنى بپرهيز.]
٢ -هنگامى كه در خرابات مهمان هستى،با رندان(يعنى خراباتنشينان)با احترام و بزرگى رفتار
كن؛و گرنه پس از پايان حالت مستى-اى عزيز من-به دردسر شرمندگى دچار مىشوى. [دردسركشى،ايهامى به سردرد پس از مستى هم دارد كه خمارى ناميده مىشود.]
٣ -شب همنشينى با رندان را غنيمت بدان؛زيرا كه عمر ما به سرعت مىگذرد و پس از ما آسمان
همچنان مىگردد و شب و روز پى در پى مىآيد.
4-به كجاوه دار ليلى كه گاهوارهى ماه را با خود حمل مىكند و اختيار گاهواره با اوست[و مىتواند
آن را به هر سو ببرد]يادآورى و الهام كن كه كجاوهى ليلى را از كوى مجنون و اقامتگاه او عبور دهد.[مهد ماه،استعاره از كجاوهى ليلى است.يعنى كجاوه را به مهد و ليلى را به ماه مانند كرده است.در
حكم است،يعنى در اختيار و تحت فرمان است.در دل اندازش:يعنى به دل او بينداز،الهام كن.جانكلام اين است كه:تو را به خدا قسم،كارى كن كه كجاوه ران ليلى،كجاوه را از محل زندگى مجنونبگذراند تا مجنون شايد ليلى را ببيند!]
۵ -اى دل،آرزوى جوانى كن،و گرنه طبيعت هر سال صدها گل مانند نسرين و صدها پرندهى
خوشصدا مانند بلبل مىآورد.[بهار عمر،يعنى جوانى،مقصود آن است كه جهان طبيعت هر سال باآوردن گلها جوان مىشود.اين ماييم كه با آمدن بهار طبيعت،پير مىشويم.پس آرزو كن كه از بهارعمر-جوانى-برخوردار باشى!]
6-چون دل من با گيسوى تو پيمان محبت بسته،تو را به خدا،از لب شيرين خود بخواه كه به او
آرام و قرار بخشد.[با گيسوى تو پيمان بسته،تلويحا به اين معناست كه دلم اسير گيسوى تو و مانند آنپريشان است.]
٧ -حافظ،در اين سر پيرى از خدا مىخواهد و آرزو مىكند كه بر لب جويى بنشيند و دلبر سرو قدى
را در آغوش بگيرد.[باغ،استعاره از زندگى و سرو،استعاره از دلبر سرو قد است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
معنی کلمات:
معنی لغات برای این غزل وجود ندارد
توضیحات:
جلالی شرحی بر این غزل ندارد
درک اشعار:
دنیا پستی و بلندی های زیادی دارد. گاهی خوب و گاهی بد، گاهی خزان و گاهی بهار در هر صورت تو فقط به دوستا ها بیاندیش تا التیام دل بی قرار دیگران باشی. بدون دوست خود را تهی می دانی از خدا می خواهی همین چند صباحی را که زنده هستی در کنار دوست باشی و با دوست بمیری.