آیا میدانید: که نيکوتين سيگار به سرعت جذب خون مي شود و در مدت سي ثانيه به مغز مي رسد و بر سلول هاي عصبي اثر مي گذارد ؟
logo

کلیات سعدی / غزلیات سعدی


غزلیات سعدی

غزلیات سعدی

غزلیات سعدی، یکی از شاهکارهای بزرگ ادبیات فارسی است که تاثیر خود را بر ادبیات جهان گسترش داده است. سعدی، شاعری بزرگ ایرانی است که در قرن هشتم هجری و در شهر شیراز زاده شده است. غزلیات او احساسات عمیق انسانی را در بیان می‌کند و نگاهی تلخ و ترسناک به زندگی دارند. این غزلیات شاهکاری از لحاظ هنری و فلسفی هستند و هرگز از زبان و آهنگ روزگار خود گمراه نمی‌شوند.

سلیقهٔ آن القابی پوچست. پاکیٔ آن سیاح دست طوبی است.

سائلان دستخوش نیندیشند، اصیلیٔ بی‌نمک می‌رُود.

من که به شرمت از کثرت گویم، نپذیرم همای خونین حکیم.

زخمی بجز سر می‌رم به کس را رفتاری همچو مردمان نیکو آن چیست؟

صوفی تبار من بشنوید!

می نوش، و دست آور، بردار، درشکن.

گردهای طوفانی، روزی در راه نمی‌دارند.

زیرا که قوماندانش، خداوند، او را می‌داند.

چندان لاجورد دارم، که فرش بود دلی.

وانچه از سر زلف یار همچو سر ستانی، با کدام عقل و خرد تفسیری رسانی؟

بگذار ای حریف! به بر خورم با وفایی!

پس به کمک کردن و کمک شدن، به صفت همسانم.

تماشا نما، که هرچه داری با توست، هرچه با اوست، هرچه بر اوست.

وقت رندی و خرقه یار نپوشی کدام میر است؟

چون جامهٔ ظاهر نمی‌بینند، سوی اصل آن نمی‌نگرند.

ناامیدی نه خویشتن نیست، نه عالمی نیست.

زیرا که خوش خدمتی، دست بر دهان می‌نهد.

کار تو این است که لبت همیشه خرقه بداند.

صوفی و برهنه است، سنایی که بسوزد مردمان را.

گر همه مردم باهم کشته شوند، دو دیگر نیندیش.

در غزلیات سعدی، او با استفاده از زبان بسیار ساده و قابل فهم، پیام‌های عمیقی را به خواننده منتقل می‌کند. شعرهای او بیانگر احساساتی ژرف واقع گرایانه هستند و به یکسری مسائل اخلاقی و سیاسی نیز اشاره می‌کنند. غزلیات سعدی، نمونه‌های بارزی از قدرت و زیبایی شعر فارسی هستند و شاهکاری است که همواره در ذهن خواننده‌ها جاودانه می‌ماند.

سعدی در زندگی خود شاهد بسیاری از رخدادها، خشم و شادی ها بوده است و این تجربیات را در غزلیات خود به رخ می‌کشد. او معمولاً در غزلیات خود به معناهای عمیق و متنوعی اشاره می‌کند که از مدرنیته و فلسفه معروف بوجود آمده‌اند. ایشان توانایی برقراری تعامل عاطفی با خواننده را داراست و از این طریق می‌تواند عمیق ترین احساسات خود را دریابد.

غزلیات سعدی تاثیر فراوانی بر شعر و ادبیات داشته اند و همواره جزء آثار بزرگ ادبیاتی دنیا محسوب شده‌اند. به عنوان مثال، در قرن هجدهم، شاعران اروپایی از جمله لامارتین و ویکتور هوگو، از شعرهای سعدی الهام گرفته‌اند و غزلیات او را به زبان خود منتقل کرده‌اند.

به طور کلی، غزلیات سعدی یکی از شاهکارهای بزرگ ادبیات فارسی است که همچنان در دلها و ذهن‌های ما زنده است. این غزلیات توانسته‌اند احساساتمان را به طور عمیقی لرزانده و با لحن زندگی واقعی با ما تعامل کنند. سعدی، در این آثار خود، دیدگاه خود را نسبت به زندگی ارائه می‌کند و ما را به فکر و غرور فرو می‌برد. غزلیات سعدی ارزش خواندن بی‌پایانی دارند و همیشه جزء آثار ماندگار و تاثیرگذار ادبیات فارسی خواهند بود.

غزل مورد نظر را انتخاب کنید

سعدی شیرازی

مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی شاعر و نویسنده بزرگ قرن هفتم هجری قمری بین سال‌های ۶۰۰ تا ۶۱۵ هجری در شیراز متولد شد. در جوانی به مدرسه نظامیه بغداد رفت و به تحصیل ادب، تفسیر، فقه، کلام و حکمت پرداخت. سپس به شام، مراکش، حبشه و حجاز سفر کرد و پس از بازگشت به شیراز، به تألیف شاهکارهای خود دست زد و بوستان و گلستان را تألیف کرد. علاوه بر این‌ دو کتاب، از سعدی قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیع بند، رباعیات و مقالات و قصاید عربی نیز به جا مانده که در کلیات وی جمع‌آوری شده‌اند. وی بین سالهای ۶۹۰ تا ۶۹۴ هجری در شیراز درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.

غزل شماره 1: اول دفتر به نام ايزد دانا

غزل شماره 2: اي نفس خرم باد صبا

غزل شماره 3: روي تو خوش مي نمايد آينه ما

غزل شماره 4: اگر تو فارغي از حال دوستان يارا

غزل شماره 5: شب فراق نخواهم دواج ديبا را

غزل شماره 6: پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

غزل شماره 7: مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا

غزل شماره 8: ز اندازه بيرون تشنه ام ساقي بيار آن آب را

غزل شماره 9: گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

غزل شماره 10: با جواني سرخوشست اين پير بي تدبير را

غزل شماره 11: وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را

غزل شماره 12: دوست مي دارم من اين ناليدن دلسوز را

غزل شماره 13: وه که گر من بازبينم روي يار خويش را

غزل شماره 14: امشب سبکتر مي زنند اين طبل بي هنگام را

غزل شماره 15: برخيز تا يک سو نهيم اين دلق ازرق فام را

غزل شماره 16: تا بود بار غمت بر دل بي هوش مرا

غزل شماره 17: چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

غزل شماره 18: ساقي بده آن کوزه ياقوت روان را

غزل شماره 19: کمان سخت که داد آن لطيف بازو را

غزل شماره 20: لاابالي چه کند دفتر دانايي را

غزل شماره 21: تفاوتي نکند قدر پادشايي را

غزل شماره 22: من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را

غزل شماره 23: رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما

غزل شماره 24: وقتي دل سودايي مي رفت به بستان ها

غزل شماره 25: اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب

غزل شماره 26: ما را همه شب نمي برد خواب

غزل شماره 27: ماه رويا روي خوب از من متاب

غزل شماره 28: سرمست درآمد از خرابات

غزل شماره 29: متناسبند و موزون حرکات دلفريبت

غزل شماره 30: هر که خصم اندر او کمند انداخت

غزل شماره 31: چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

غزل شماره 32: معلمت همه شوخي و دلبري آموخت

غزل شماره 33: کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

غزل شماره 34: دل هر که صيد کردي نکشد سر از کمندت

غزل شماره 35: دوست دارم که بپوشي رخ همچون قمرت

غزل شماره 36: بنده وار آمدم به زنهارت

غزل شماره 37: مپندار از لب شيرين عبارت

غزل شماره 38: چه دل ها بردي اي ساقي به ساق فتنه انگيزت

غزل شماره 39: بي تو حرامست به خلوت نشست

غزل شماره 40: چنان به موي تو آشفته ام به بوي تو مست

غزل شماره 41: دير آمدي اي نگار سرمست

غزل شماره 42: نشايد گفتن آن کس را دلي هست

غزل شماره 43: اگر مراد تو اي دوست بي مرادي ماست

غزل شماره 44: بوي گل و بانگ مرغ برخاست

غزل شماره 45: خوش مي رود اين پسر که برخاست

غزل شماره 46: ديگر نشنيديم چنين فتنه که برخاست

غزل شماره 47: سلسله موي دوست حلقه دام بلاست

غزل شماره 48: صبر کن اي دل که صبر سيرت اهل صفاست

غزل شماره 49: خرم آن بقعه که آرامگه يار آن جاست

غزل شماره 50: عشق ورزيدم و عقلم به ملامت برخاست

غزل شماره 51: آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شب ست

غزل شماره 52: آن ماه دوهفته در نقابست

غزل شماره 53: ديدار تو حل مشکلاتست

غزل شماره 54: سرو چمن پيش اعتدال تو پستست

غزل شماره 55: مجنون عشق را دگر امروز حالتست

غزل شماره 56: اي کاب زندگاني من در دهان توست

غزل شماره 57: هر صبحدم نسيم گل از بوستان توست

غزل شماره 58: اتفاقم به سر کوي کسي افتادست

غزل شماره 59: اين تويي يا سرو بستاني به رفتار آمدست

غزل شماره 60: شب فراق که داند که تا سحر چندست

غزل شماره 61: افسوس بر آن ديده که روي تو نديدست

غزل شماره 62: اي لعبت خندان لب لعلت که مزيدست

غزل شماره 63: از هر چه مي رود سخن دوست خوشترست

غزل شماره 64: اين بوي روح پرور از آن خوي دلبرست

غزل شماره 65: عيب ياران و دوستان هنرست

غزل شماره 66: هر کسي را نتوان گفت که صاحب نظرست

غزل شماره 67: فرياد من از فراق يارست

غزل شماره 68: چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست

غزل شماره 69: عشرت خوشست و بر طرف جوي خوشترست

غزل شماره 70: اي که از سرو روان قد تو چالاکترست

غزل شماره 71: دلي که عاشق و صابر بود مگر سنگست

غزل شماره 72: پاي سرو بوستاني در گلست

غزل شماره 73: ديده از ديدار خوبان برگرفتن مشکلست

غزل شماره 74: شراب از دست خوبان سلسبيلست

غزل شماره 75: کارم چو زلف يار پريشان و درهمست

غزل شماره 76: يارا بهشت صحبت ياران همدمست

غزل شماره 77: بر من که صبوحي زده ام خرقه حرامست

غزل شماره 78: امشب به راستي شب ما روز روشنست

غزل شماره 79: اين باد بهار بوستانست

غزل شماره 80: اين خط شريف از آن بنانست

غزل شماره 81: چه رويست آن که پيش کاروانست

غزل شماره 82: هزار سختي اگر بر من آيد آسانست

غزل شماره 83: مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست

غزل شماره 84: ز من مپرس که در دست او دلت چونست

غزل شماره 85: با همه مهر و با منش کينست

غزل شماره 86: بخت جوان دارد آن که با تو قرينست

غزل شماره 87: گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست

غزل شماره 88: با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست

غزل شماره 89: بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

غزل شماره 90: سرمست درآمد از درم دوست

غزل شماره 91: سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست

غزل شماره 92: کس به چشم در نمي آيد که گويم مثل اوست

غزل شماره 93: يار من آن که لطف خداوند يار اوست

غزل شماره 94: خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست

غزل شماره 95: آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست

غزل شماره 96: ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست

غزل شماره 97: صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست

غزل شماره 98: گفتم مگر به خواب ببينم خيال دوست

غزل شماره 99: صبح مي خندد و من گريه کنان از غم دوست

غزل شماره 100: اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

غزل شماره 101: اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست

غزل شماره 102: تا دست ها کمر نکني بر ميان دوست

غزل شماره 103: ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست

غزل شماره 104: مرا تو غايت مقصودي از جهان اي دوست

غزل شماره 105: آب حيات منست خاک سر کوي دوست

غزل شماره 106: شادي به روزگار گدايان کوي دوست

غزل شماره 107: صبحدم خاکي به صحرا برد باد از کوي دوست

غزل شماره 108: مرا خود با تو چيزي در ميان هست

غزل شماره 109: بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست

غزل شماره 110: هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست

غزل شماره 111: مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست

غزل شماره 112: زهي رفيق که با چون تو سروبالاييست

غزل شماره 113: مرا از آن چه که بيرون شهر صحراييست

غزل شماره 114: درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست

غزل شماره 115: کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست

غزل شماره 116: گر صبر دل از تو هست و گر نيست

غزل شماره 117: اي که گفتي هيچ مشکل چون فراق يار نيست

غزل شماره 118: جان ندارد هر که جانانيش نيست

غزل شماره 119: هر چه خواهي کن که ما را با تو روي جنگ نيست

غزل شماره 120: خبرت هست که بي روي تو آرامم نيست

غزل شماره 121: با فراقت چند سازم برگ تنهاييم نيست

غزل شماره 122: در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست

غزل شماره 123: در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست

غزل شماره 124: روز وصلم قرار ديدن نيست

غزل شماره 125: کس ندانم که در اين شهر گرفتار تو نيست

غزل شماره 126: نه خود اندر زمين نظير تو نيست

غزل شماره 127: دل نماندست که گوي خم چوگان تو نيست

غزل شماره 128: چو ترک دلبر من شاهدي به شنگي نيست

غزل شماره 129: خسرو آنست که در صحبت او شيرينيست

غزل شماره 130: دوش دور از رويت اي جان جانم از غم تاب داشت

غزل شماره 131: دوشم آن سنگ دل پريشان داشت

غزل شماره 132: چو ابر زلف تو پيرامن قمر مي گشت

غزل شماره 133: خيال روي توام دوش در نظر مي گشت

غزل شماره 134: دلي که ديد که پيرامن خطر مي گشت

غزل شماره 135: آن را که ميسر نشود صبر و قناعت

غزل شماره 136: اي ديدنت آسايش و خنديدنت آفت

غزل شماره 137: کيست آن لعبت خندان که پري وار برفت

غزل شماره 138: عشق در دل ماند و يار از دست رفت

غزل شماره 139: دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

غزل شماره 140: چشمت چو تيغ غمزه خون خوار برگرفت

غزل شماره 141: هر که دلارام ديد از دلش آرام رفت

غزل شماره 142: اي کسوت زيبايي بر قامت چالاکت

غزل شماره 143: اين که تو داري قيامتست نه قامت

غزل شماره 144: اي که رحمت مي نيايد بر منت

غزل شماره 145: آفرين خداي بر جانت

غزل شماره 146: اي جان خردمندان گوي خم چوگانت

غزل شماره 147: جان و تنم اي دوست فداي تن و جانت

غزل شماره 148: چو نيست راه برون آمدن ز ميدانت

غزل شماره 149: چه لطيفست قبا بر تن چون سرو روانت

غزل شماره 150: خوش مي روي به تنها تن ها فداي جانت

غزل شماره 151: گر جان طلبي فداي جانت

غزل شماره 152: بيا که نوبت صلحست و دوستي و عنايت

غزل شماره 153: سر تسليم نهاديم به حکم و رايت

غزل شماره 154: جان من جان من فداي تو باد

غزل شماره 155: زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

غزل شماره 156: فرهاد را چو بر رخ شيرين نظر فتاد

غزل شماره 157: پيش رويت قمر نمي تابد

غزل شماره 158: مويت رها مکن که چنين بر هم اوفتد

غزل شماره 159: نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد

غزل شماره 160: حديث عشق به طومار در نمي گنجد

غزل شماره 161: کس اين کند که ز يار و ديار برگردد

غزل شماره 162: طرفه مي دارند ياران صبر من بر داغ و درد

غزل شماره 163: هر که مي با تو خورد عربده کرد

غزل شماره 164: ديدار يار غايب داني چه ذوق دارد

غزل شماره 165: که مي رود به شفاعت که دوست بازآرد

غزل شماره 166: هر که چيزي دوست دارد جان و دل بر وي گمارد

غزل شماره 167: گر از جفاي تو روزي دلم بيازارد

غزل شماره 168: کس اين کند که دل از يار خويش بردارد

غزل شماره 169: تو را ز حال پريشان ما چه غم دارد

غزل شماره 170: غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد

غزل شماره 171: مگر نسيم سحر بوي يار من دارد

غزل شماره 172: هر آن ناظر که منظوري ندارد

غزل شماره 173: آن که بر نسترن از غاليه خالي دارد

غزل شماره 174: آن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد

غزل شماره 175: بازت ندانم از سر پيمان ما که برد

غزل شماره 176: آن کيست کاندر رفتنش صبر از دل ما مي برد

غزل شماره 177: هر گه که بر من آن بت عيار بگذرد

غزل شماره 178: کيست آن فتنه که با تير و کمان مي گذرد

غزل شماره 179: کيست آن ماه منور که چنين مي گذرد

غزل شماره 180: انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

غزل شماره 181: باد آمد و بوي عنبر آورد

غزل شماره 182: زنده شود هر که پيش دوست بميرد

غزل شماره 183: کدام چاره سگالم که با تو درگيرد

غزل شماره 184: دلم دل از هوس يار بر نمي گيرد

غزل شماره 185: کسي به عيب من از خويشتن نپردازد

غزل شماره 186: بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

غزل شماره 187: هشيار کسي بايد کز عشق بپرهيزد

غزل شماره 188: به حديث درنيايي که لبت شکر نريزد

غزل شماره 189: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

غزل شماره 190: از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد

غزل شماره 191: کي برست اين گل خندان و چنين زيبا شد

غزل شماره 192: گر آن مراد شبي در کنار ما باشد

غزل شماره 193: شورش بلبلان سحر باشد

غزل شماره 194: شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد

غزل شماره 195: از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

غزل شماره 196: سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

غزل شماره 197: نظر خداي بينان طلب هوا نباشد

غزل شماره 198: با کاروان مصري چندين شکر نباشد

غزل شماره 199: تا حال منت خبر نباشد

غزل شماره 200: چه کسي که هيچ کس را به تو بر نظر نباشد

غزل شماره 201: آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

غزل شماره 202: جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

غزل شماره 203: تو را ناديدن ما غم نباشد

غزل شماره 204: گر گويمت که سروي سرو اين چنين نباشد

غزل شماره 205: اگر سروي به بالاي تو باشد

غزل شماره 206: در پاي تو افتادن شايسته دمي باشد

غزل شماره 207: تو را خود يک زمان با ما سر صحرا نمي باشد

غزل شماره 208: مرا به عاقبت اين شوخ سيمتن بکشد

غزل شماره 209: تا کي اي دلبر دل من بار تنهايي کشد

غزل شماره 210: خواب خوش من اي پسر دستخوش خيال شد

غزل شماره 211: امروز در فراق تو ديگر به شام شد

غزل شماره 212: هر که شيريني فروشد مشتري بر وي بجوشد

غزل شماره 213: دوش بي روي تو آتش به سرم بر مي شد

غزل شماره 214: سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

غزل شماره 215: ساعتي کز درم آن سرو روان بازآمد

غزل شماره 216: روز برآمد بلند اي پسر هوشمند

غزل شماره 217: آن را که غمي چون غم من نيست چه داند

غزل شماره 218: آن سرو که گويند به بالاي تو ماند

غزل شماره 219: کسي که روي تو ديدست حال من داند

غزل شماره 220: دلم خيال تو را ره نماي مي داند

غزل شماره 221: مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

غزل شماره 222: حسن تو دايم بدين قرار نماند

غزل شماره 223: عيب جويانم حکايت پيش جانان گفته اند

غزل شماره 224: گلبنان پيرايه بر خود کرده اند

غزل شماره 225: اينان مگر ز رحمت محض آفريده اند

غزل شماره 226: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

غزل شماره 227: آخر اي سنگ دل سيم زنخدان تا چند

غزل شماره 228: کاروان مي رود و بار سفر مي بندند

غزل شماره 229: پيش رويت دگران صورت بر ديوارند

غزل شماره 230: شايد اين طلعت ميمون که به فالش دارند

غزل شماره 231: تو آن نه اي که دل از صحبت تو برگيرند

غزل شماره 232: دو چشم مست تو کز خواب صبح برخيزند

غزل شماره 233: روندگان مقيم از بلا نپرهيزند

غزل شماره 234: آفتاب از کوه سر بر مي زند

غزل شماره 235: بلبلي بي دل نوايي مي زند

غزل شماره 236: توانگران که به جنب سراي درويشند

غزل شماره 237: يار بايد که هر چه يار کند

غزل شماره 238: بخرام بالله تا صبا بيخ صنوبر برکند

غزل شماره 239: کسي که روي تو بيند نگه به کس نکند

غزل شماره 240: چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

غزل شماره 241: ميل بين کان سروبالا مي کند

غزل شماره 242: سرو بلند بين که چه رفتار مي کند

غزل شماره 243: زلف او بر رخ چو جولان مي کند

غزل شماره 244: يار با ما بي وفايي مي کند

غزل شماره 245: هر که بي او زندگاني مي کند

غزل شماره 246: دلبرا پيش وجودت همه خوبان عدمند

غزل شماره 247: با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

غزل شماره 248: شوخي مکن اي يار که صاحب نظرانند

غزل شماره 249: اين جا شکري هست که چندين مگسانند

غزل شماره 250: خوبرويان جفاپيشه وفا نيز کنند

غزل شماره 251: اگر تو برشکني دوستان سلام کنند

غزل شماره 252: نشايد که خوبان به صحرا روند

غزل شماره 253: به بوي آن که شبي در حرم بياسايند

غزل شماره 254: اختراني که به شب در نظر ما آيند

غزل شماره 255: تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود

غزل شماره 256: نفسي وقت بهارم هوس صحرا بود

غزل شماره 257: از دست دوست هر چه ستاني شکر بود

غزل شماره 258: مرا راحت از زندگي دوش بود

غزل شماره 259: ناچار هر که صاحب روي نکو بود

غزل شماره 260: من چه در پاي تو ريزم که خوراي تو بود

غزل شماره 261: يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود

غزل شماره 262: عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود

غزل شماره 263: گفتمش سير ببينم مگر از دل برود

غزل شماره 264: هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

غزل شماره 265: هر که را باغچه اي هست به بستان نرود

غزل شماره 266: در من اين عيب قديمست و به در مي نرود

غزل شماره 267: سروبالايي به صحرا مي رود

غزل شماره 268: اي ساربان آهسته رو کآرام جانم مي رود

غزل شماره 269: آن که مرا آرزوست دير ميسر شود

غزل شماره 270: هر لحظه در برم دل از انديشه خون شود

غزل شماره 271: بخت اين کند که راي تو با ما يکي شود

غزل شماره 272: آن که نقشي ديگرش جايي مصور مي شود

غزل شماره 273: هفته اي مي رود از عمر و به ده روز کشيد

غزل شماره 274: چه سروست آن که بالا مي نمايد

غزل شماره 275: نگفتم روزه بسياري نپايد

غزل شماره 276: به حسن دلبر من هيچ در نمي بايد

غزل شماره 277: بخت بازآيد از آن در که يکي چون درآيد

غزل شماره 278: سروي چو تو مي بايد تا باغ بيارايد

غزل شماره 279: فراق را دلي از سنگ سختتر بايد

غزل شماره 280: مرو به خواب که خوابت ز چشم بربايد

غزل شماره 281: اميدوار چنانم که کار بسته برآيد

غزل شماره 282: مرا چو آرزوي روي آن نگار آيد

غزل شماره 283: سرمست اگر درآيي عالم به هم برآيد

غزل شماره 284: به کوي لاله رخان هر که عشقباز آيد

غزل شماره 285: کارواني شکر از مصر به شيراز آيد

غزل شماره 286: اگر آن عهدشکن با سر ميثاق آيد

غزل شماره 287: نه چندان آرزومندم که وصفش در بيان آيد

غزل شماره 288: که برگذشت که بوي عبير مي آيد

غزل شماره 289: آن نه عشقست که از دل به دهان مي آيد

غزل شماره 290: تو را سريست که با ما فرو نمي آيد

غزل شماره 291: آنک از جنت فردوس يکي مي آيد

غزل شماره 292: شيرين دهان آن بت عيار بنگريد

غزل شماره 293: آفتابست آن پري رخ يا ملايک يا بشر

غزل شماره 294: آمد گه آن که بوي گلزار

غزل شماره 295: خفتن عاشق يکيست بر سر ديبا و خار

غزل شماره 296: دولت جان پرورست صحبت آموزگار

غزل شماره 297: زنده کدامست بر هوشيار

غزل شماره 298: شرطست جفا کشيدن از يار

غزل شماره 299: اي صبر پاي دار که پيمان شکست يار

غزل شماره 300: يار آن بود که صبر کند بر جفاي يار

غزل شماره 301: هر شب انديشه ديگر کنم و راي دگر

غزل شماره 302: به فلک مي رسد از روي چو خورشيد تو نور

غزل شماره 303: پروانه نمي شکيبد از دور

غزل شماره 304: آن کيست که مي رود به نخجير

غزل شماره 305: از همه باشد به حقيقت گزير

غزل شماره 306: اي پسر دلربا وي قمر دلپذير

غزل شماره 307: دل برگرفتي از برم اي دوست دست گير

غزل شماره 308: فتنه ام بر زلف و بالاي تو اي بدر منير

غزل شماره 309: ما در اين شهر غريبيم و در اين ملک فقير

غزل شماره 310: اي به خلق از جهانيان ممتاز

غزل شماره 311: متقلب درون جامه ناز

غزل شماره 312: بزرگ دولت آن کز درش تو آيي باز

غزل شماره 313: برآمد باد صبح و بوي نوروز

غزل شماره 314: مبارکتر شب و خرمترين روز

غزل شماره 315: پيوند روح مي کند اين باد مشک بيز

غزل شماره 316: ساقي سيمتن چه خسبي خيز

غزل شماره 317: بوي بهار آمد بنال اي بلبل شيرين نفس

غزل شماره 318: امشب مگر به وقت نمي خواند اين خروس

غزل شماره 319: هر که بي دوست مي برد خوابش

غزل شماره 320: ياري به دست کن که به اميد راحتش

غزل شماره 321: آن که هلاک من همي خواهد و من سلامتش

غزل شماره 322: خجلست سرو بستان بر قامت بلندش

غزل شماره 323: هر که نازک بود تن يارش

غزل شماره 324: هر که نامهربان بود يارش

غزل شماره 325: کس نديدست به شيريني و لطف و نازش

غزل شماره 326: دست به جان نمي رسد تا به تو برفشانمش

غزل شماره 327: چون برآمد ماه روي از مطلع پيراهنش

غزل شماره 328: رها نمي کند ايام در کنار منش

غزل شماره 329: خوشست درد که باشد اميد درمانش

غزل شماره 330: زينهار از دهان خندانش

غزل شماره 331: هر که هست التفات بر جانش

غزل شماره 332: هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش

غزل شماره 333: خطا کردي به قول دشمنان گوش

غزل شماره 334: قيامت باشد آن قامت در آغوش

غزل شماره 335: يکي را دست حسرت بر بناگوش

غزل شماره 336: رفتي و نمي شوي فراموش

غزل شماره 337: گر يکي از عشق برآرد خروش

غزل شماره 338: دلي که ديد که غايب شدست از اين درويش

غزل شماره 339: گردن افراشته ام بر فلک از طالع خويش

غزل شماره 340: هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيش

غزل شماره 341: گرم قبول کني ور براني از بر خويش

غزل شماره 342: يار بيگانه نگيرد هر که دارد يار خويش

غزل شماره 343: به عمر خويش نديدم شبي که مرغ دلم

غزل شماره 344: ساقي بده آن شراب گلرنگ

غزل شماره 345: گرم بازآمدي محبوب سيم اندام سنگين دل

غزل شماره 346: مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل

غزل شماره 347: جزاي آن که نگفتيم شکر روز وصال

غزل شماره 348: چشم خدا بر تو اي بديع شمايل

غزل شماره 349: بي دل گمان مبر که نصيحت کند قبول

غزل شماره 350: من ايستاده ام اينک به خدمتت مشغول

غزل شماره 351: نشسته بودم و خاطر به خويشتن مشغول

غزل شماره 352: جانان هزاران آفرين بر جانت از سر تا قدم

غزل شماره 353: رفيق مهربان و يار همدم

غزل شماره 354: وقت ها يک دم برآسودي تنم

غزل شماره 355: انتبه قبل السحر يا ذالمنام

غزل شماره 356: چو بلبل سحري برگرفت نوبت بام

غزل شماره 357: حکايت از لب شيرين دهان سيم اندام

غزل شماره 358: زهي سعادت من کم تو آمدي به سلام

غزل شماره 359: ساقيا مي ده که مرغ صبح بام

غزل شماره 360: شمع بخواهد نشست بازنشين اي غلام

غزل شماره 361: ماه چنين کس نديد خوش سخن و کش خرام

غزل شماره 362: مرا دو ديده به راه و دو گوش بر پيغام

غزل شماره 363: روزگاريست که سودازده روي توام

غزل شماره 364: من اندر خود نمي يابم که روي از دوست برتابم

غزل شماره 365: به خاک پاي عزيزت که عهد نشکستم

غزل شماره 366: گو خلق بدانند که من عاشق و مستم

غزل شماره 367: من خود اي ساقي از اين شوق که دارم مستم

غزل شماره 368: دل پيش تو و ديده به جاي دگرستم

غزل شماره 369: چو تو آمدي مرا بس که حديث خويش گفتم

غزل شماره 370: من همان روز که آن خال بديدم گفتم

غزل شماره 371: من از آن روز که دربند توام آزادم

غزل شماره 372: عشقبازي نه من آخر به جهان آوردم

غزل شماره 373: هزار عهد کردم که گرد عشق نگردم

غزل شماره 374: از در درآمدي و من از خود به درشدم

غزل شماره 375: چنان در قيد مهرت پاي بندم

غزل شماره 376: خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

غزل شماره 377: شکست عهد مودت نگار دلبندم

غزل شماره 378: من با تو نه مرد پنجه بودم

غزل شماره 379: آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم

غزل شماره 380: عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودم

غزل شماره 381: دو هفته مي گذرد کان مه دوهفته نديدم

غزل شماره 382: من چون تو به دلبري نديدم

غزل شماره 383: مي روم وز سر حسرت به قفا مي نگرم

غزل شماره 384: نرفت تا تو برفتي خيالت از نظرم

غزل شماره 385: يک امشبي که در آغوش شاهد شکرم

غزل شماره 386: شب دراز به اميد صبح بيدارم

غزل شماره 387: من آن نيم که دل از مهر دوست بردارم

غزل شماره 388: منم اين بي تو که پرواي تماشا دارم

غزل شماره 389: باز از شراب دوشين در سر خمار دارم

غزل شماره 390: نه دسترسي به يار دارم

غزل شماره 391: من اگر نظر حرامست بسي گناه دارم

غزل شماره 392: من دوست مي دارم جفا کز دست جانان مي برم

غزل شماره 393: گر به رخسار چو ماهت صنما مي نگرم

غزل شماره 394: به خدا اگر بميرم که دل از تو برنگيرم

غزل شماره 395: گر من ز محبتت بميرم

غزل شماره 396: من اين طمع نکنم کز تو کام برگيرم

غزل شماره 397: از تو با مصلحت خويش نمي پردازم

غزل شماره 398: نظر از مدعيان بر تو نمي اندازم

غزل شماره 399: خنک آن روز که در پاي تو جان اندازم

غزل شماره 400: وه که در عشق چنان مي سوزم

غزل شماره 401: يک روز به شيدايي در زلف تو آويزم

غزل شماره 402: من بي مايه که باشم که خريدار تو باشم

غزل شماره 403: در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم

غزل شماره 404: غم زمانه خورم يا فراق يار کشم

غزل شماره 405: هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

غزل شماره 406: بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

غزل شماره 407: تا تو به خاطر مني کس نگذشت بر دلم

غزل شماره 408: امروز مبارکست فالم

غزل شماره 409: تا خبر دارم از او بي خبر از خويشتنم

غزل شماره 410: چشم که بر تو مي کنم چشم حسود مي کنم

غزل شماره 411: گر تيغ برکشد که محبان همي زنم

غزل شماره 412: آن دوست که من دارم وان يار که من دانم

غزل شماره 413: آن نه رويست که من وصف جمالش دانم

غزل شماره 414: اگر دستم رسد روزي که انصاف از تو بستانم

غزل شماره 415: اي مرهم ريش و مونس جانم

غزل شماره 416: بس که در منظر تو حيرانم

غزل شماره 417: سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم

غزل شماره 418: گر دست دهد هزار جانم

غزل شماره 419: مرا تا نقره باشد مي فشانم

غزل شماره 420: ما همه چشميم و تو نور اي صنم

غزل شماره 421: چون من به نفس خويشتن اين کار مي کنم

غزل شماره 422: آن کس که از او صبر محالست و سکونم

غزل شماره 423: ز دستم بر نمي خيزد که يک دم بي تو بنشينم

غزل شماره 424: من از تو صبر ندارم که بي تو بنشينم

غزل شماره 425: منم يا رب در اين دولت که روي يار مي بينم

غزل شماره 426: دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمي بينم

غزل شماره 427: من از اين جا به ملامت نروم

غزل شماره 428: نه از چينم حکايت کن نه از روم

غزل شماره 429: تو مپندار کز اين در به ملامت بروم

غزل شماره 430: به تو مشغول و با تو همراهم

غزل شماره 431: امشب آن نيست که در خواب رود چشم نديم

غزل شماره 432: ما دگر کس نگرفتيم به جاي تو نديم

غزل شماره 433: ما به روي دوستان از بوستان آسوده ايم

غزل شماره 434: ما در خلوت به روي خلق ببستيم

غزل شماره 435: اي سروبالاي سهي کز صورت حال آگهي

غزل شماره 436: عمرها در پي مقصود به جان گرديديم

غزل شماره 437: بگذار تا مقابل روي تو بگذريم

غزل شماره 438: ما دل دوستان به جان بخريم

غزل شماره 439: ما گدايان خيل سلطانيم

غزل شماره 440: کاش کان دلبر عيار که من کشته اويم

غزل شماره 441: عهد کرديم که بي دوست به صحرا نرويم

غزل شماره 442: گر غصه روزگار گويم

غزل شماره 443: بکن چندان که خواهي جور بر من

غزل شماره 444: يا رب آن رويست يا برگ سمن

غزل شماره 445: در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن

غزل شماره 446: اي کودک خوبروي حيران

غزل شماره 447: برخيز که مي رود زمستان

غزل شماره 448: خوشا و خرما وقت حبيبان

غزل شماره 449: چه خوشست بوي عشق از نفس نيازمندان

غزل شماره 450: بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران

غزل شماره 451: دو چشم مست ميگونت ببرد آرام هشياران

غزل شماره 452: فراق دوستانش باد و ياران

غزل شماره 453: سخت به ذوق مي دهد باد ز بوستان نشان

غزل شماره 454: ديگر به کجا مي رود اين سرو خرامان

غزل شماره 455: خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

غزل شماره 456: ما نتوانيم و عشق پنجه درانداختن

غزل شماره 457: چند بشايد به صبر ديده فرودوختن

غزل شماره 458: گر متصور شدي با تو درآميختن

غزل شماره 459: نبايستي هم اول مهر بستن

غزل شماره 460: خلاف دوستي کردن به ترک دوستان گفتن

غزل شماره 461: سهل باشد به ترک جان گفتن

غزل شماره 462: طوطي نگويد از تو دلاويزتر سخن

غزل شماره 463: چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

غزل شماره 464: دست با سرو روان چون نرسد در گردن

غزل شماره 465: ميان باغ حرامست بي تو گرديدن

غزل شماره 466: تا کي اي جان اثر وصل تو نتوان ديدن

غزل شماره 467: آخر نگهي به سوي ما کن

غزل شماره 468: چشم اگر با دوست داري گوش با دشمن مکن

غزل شماره 469: گواهي امينست بر درد من

غزل شماره 470: اي روي تو راحت دل من

غزل شماره 471: وه که جدا نمي شود نقش تو از خيال من

غزل شماره 472: اي به ديدار تو روشن چشم عالم بين من

غزل شماره 473: دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من

غزل شماره 474: نشان بخت بلندست و طالع ميمون

غزل شماره 475: بهست آن يا زنخ يا سيب سيمين

غزل شماره 476: صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از يمين

غزل شماره 477: چه روي و موي و بناگوش و خط و خالست اين

غزل شماره 478: اي چشم تو دلفريب و جادو

غزل شماره 479: من از دست کمانداران ابرو

غزل شماره 480: گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او

غزل شماره 481: صيد بيابان عشق چون بخورد تير او

غزل شماره 482: هر که به خويشتن رود ره نبرد به سوي او

غزل شماره 483: راستي گويم به سروي ماند اين بالاي تو

غزل شماره 484: بيا که در غم عشقت مشوشم بي تو

غزل شماره 485: اي طراوت برده از فردوس اعلا روي تو

غزل شماره 486: آن سرو ناز بين که چه خوش مي رود به راه

غزل شماره 487: پنجه با ساعد سيمين که نيندازي به

غزل شماره 488: اي که شمشير جفا بر سر ما آخته اي

غزل شماره 489: اي رخ چون آينه افروخته

غزل شماره 490: اي که ز ديده غايبي در دل ما نشسته اي

غزل شماره 491: حناست آن که ناخن دلبند رشته اي

غزل شماره 492: اي باغ حسن چون تو نهالي نيافته

غزل شماره 493: سرمست بتي لطيف ساده

غزل شماره 494: اي يار جفاکرده پيوندبريده

غزل شماره 495: مي برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

غزل شماره 496: اي صورتت ز گوهر معني خزينه اي

غزل شماره 497: خلاف سرو را روزي خرامان سوي بستان آي

غزل شماره 498: قيمت گل برود چون تو به گلزار آيي

غزل شماره 499: خرم آن روز که چون گل به چمن بازآيي

غزل شماره 500: تا کيم انتظار فرمايي

غزل شماره 501: تو از هر در که بازآيي بدين خوبي و زيبايي

غزل شماره 502: تو با اين لطف طبع و دلربايي

غزل شماره 503: تو پري زاده ندانم ز کجا مي آيي

غزل شماره 504: چه رويست آن که ديدارش ببرد از من شکيبايي

غزل شماره 505: خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي

غزل شماره 506: دريچه اي ز بهشتش به روي بگشايي

غزل شماره 507: گرم راحت رساني ور گزايي

غزل شماره 508: مشتاق توام با همه جوري و جفايي

غزل شماره 509: من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي

غزل شماره 510: نه من تنها گرفتارم به دام زلف زيبايي

غزل شماره 511: هر کس به تماشايي رفتند به صحرايي

غزل شماره 512: همه چشميم تا برون آيي

غزل شماره 513: اي ولوله عشق تو بر هر سر کويي

غزل شماره 514: اي خسته دلم در خم چوگان تو گويي

غزل شماره 515: چه جرم رفت که با ما سخن نمي گويي

غزل شماره 516: کدام کس به تو ماند که گويمت که چنويي

غزل شماره 517: اي حسن خط از دفتر اخلاق تو بابي

غزل شماره 518: تو خون خلق بريزي و روي درتابي

غزل شماره 519: سر آن ندارد امشب که برآيد آفتابي

غزل شماره 520: که دست تشنه مي گيرد به آبي

غزل شماره 521: سل المصانع رکبا تهيم في الفلوات

غزل شماره 522: تو هيچ عهد نبستي که عاقبت نشکستي

غزل شماره 523: همه عمر برندارم سر از اين خمار مستي

غزل شماره 524: يارا قدحي پر کن از آن داروي مستي

غزل شماره 525: اگر مانند رخسارت گلي در بوستانستي

غزل شماره 526: تعالي الله چه رويست آن که گويي آفتابستي

غزل شماره 527: اي باد که بر خاک در دوست گذشتي

غزل شماره 528: ياد مي داري که با من جنگ در سر داشتي

غزل شماره 529: سست پيمانا به يک ره دل ز ما برداشتي

غزل شماره 530: نديدمت که بکردي وفا بدان چه بگفتي

غزل شماره 531: اي از بهشت جزوي و از رحمت آيتي

غزل شماره 532: چون خراباتي نباشد زاهدي

غزل شماره 533: اي باد بامدادي خوش مي روي به شادي

غزل شماره 534: ديدي که وفا به جا نياوردي

غزل شماره 535: مپرس از من که هيچم ياد کردي

غزل شماره 536: مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردي

غزل شماره 537: چه باز در دلت آمد که مهر برکندي

غزل شماره 538: گفتم آهن دلي کنم چندي

غزل شماره 539: نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پيوندي

غزل شماره 540: خلاف شرط محبت چه مصلحت ديدي

غزل شماره 541: مگر دگر سخن دشمنان نيوشيدي

غزل شماره 542: آخر نگاهي بازکن وقتي که بر ما بگذري

غزل شماره 543: اي برق اگر به گوشه آن بام بگذري

غزل شماره 544: اي که بر دوستان همي گذري

غزل شماره 545: بخت آيينه ندارم که در او مي نگري

غزل شماره 546: جور بر من مي پسندد دلبري

غزل شماره 547: خانه صاحب نظران مي بري

غزل شماره 548: داني چه گفت مرا آن بلبل سحري

غزل شماره 549: دانمت آستين چرا پيش جمال مي بري

غزل شماره 550: ديدم امروز بر زمين قمري

غزل شماره 551: رفتي و همچنان به خيال من اندري

غزل شماره 552: روي گشاده اي صنم طاقت خلق مي بري

غزل شماره 553: سرو بستاني تو يا مه يا پري

غزل شماره 554: کس درنيامدست بدين خوبي از دري

غزل شماره 555: گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري

غزل شماره 556: گر کنم در سر وفات سري

غزل شماره 557: هرگز اين صورت کند صورتگري

غزل شماره 558: هر نوبتم که در نظر اي ماه بگذري

غزل شماره 559: چونست حال بستان اي باد نوبهاري

غزل شماره 560: خبر از عيش ندارد که ندارد ياري

غزل شماره 561: خوش بود ياري و ياري بر کنار سبزه زاري

غزل شماره 562: دو چشم مست تو برداشت رسم هشياري

غزل شماره 563: عمري به بوي ياري کرديم انتظاري

غزل شماره 564: مرا دليست گرفتار عشق دلداري

غزل شماره 565: من از تو روي نپيچم گرم بيازاري

غزل شماره 566: نه تو گفتي که به جاي آرم و گفتم که نياري

غزل شماره 567: اگر به تحفه جانان هزار جان آري

غزل شماره 568: کس از اين نمک ندارد که تو اي غلام داري

غزل شماره 569: حديث يا شکرست آن که در دهان داري

غزل شماره 570: هرگز نبود سرو به بالا که تو داري

غزل شماره 571: تو اگر به حسن دعوي بکني گواه داري

غزل شماره 572: اين چه رفتارست کاراميدن از من مي بري

غزل شماره 573: تو در کمند نيفتاده اي و معذوري

غزل شماره 574: ما بي تو به دل برنزديم آب صبوري

غزل شماره 575: هر سلطنت که خواهي مي کن که دلپذيري

غزل شماره 576: اگر گلاله مشکين ز رخ براندازي

غزل شماره 577: اميدوارم اگر صد رهم بيندازي

غزل شماره 578: تو خود به صحبت امثال ما نپردازي

غزل شماره 579: تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي

غزل شماره 580: گر درون سوخته اي با تو برآرد نفسي

غزل شماره 581: همي زنم نفس سرد بر اميد کسي

غزل شماره 582: يار گرفته ام بسي چون تو نديده ام کسي

غزل شماره 583: ما سپر انداختيم گر تو کمان مي کشي

غزل شماره 584: هرگز آن دل بنميرد که تو جانش باشي

غزل شماره 585: اگر تو پرده بر اين زلف و رخ نمي پوشي

غزل شماره 586: به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي

غزل شماره 587: به قلم راست نيايد صفت مشتاقي

غزل شماره 588: عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقي

غزل شماره 589: دل ديوانگيم هست و سر ناباکي

غزل شماره 590: عشق جانان در جهان هرگز نبودي کاشکي

غزل شماره 591: سخت زيبا مي روي يک بارگي

غزل شماره 592: روي بپوش اي قمر خانگي

غزل شماره 593: بسم از هوا گرفتن که پري نماند و بالي

غزل شماره 594: ترحم ذلتي يا ذا المعالي

غزل شماره 595: هرگز حسد نبردم بر منصبي و مالي

غزل شماره 596: مرا تو جان عزيزي و يار محترمي

غزل شماره 597: بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي

غزل شماره 598: تو کدامي و چه نامي که چنين خوب خرامي

غزل شماره 599: چون تنگ نباشد دل مسکين حمامي

غزل شماره 600: صاحب نظر نباشد دربند نيک نامي

غزل شماره 601: اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي

غزل شماره 602: آسوده خاطرم که تو در خاطر مني

غزل شماره 603: اگر تو ميل محبت کني و گر نکني

غزل شماره 604: زنده بي دوست خفته در وطني

غزل شماره 605: سروقدي ميان انجمني

غزل شماره 606: کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر مني

غزل شماره 607: من چرا دل به تو دادم که دلم مي شکني

غزل شماره 608: اي سرو حديقه معاني

غزل شماره 609: بر آنم گر تو بازآيي که در پايت کنم جاني

غزل شماره 610: بنده ام گر به لطف مي خواني

غزل شماره 611: بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني

غزل شماره 612: جمعي که تو در ميان ايشاني

غزل شماره 613: ذوقي چنان ندارد بي دوست زندگاني

غزل شماره 614: کبر يک سو نه اگر شاهد درويشاني

غزل شماره 615: ندانمت به حقيقت که در جهان به که ماني

غزل شماره 616: نگويم آب و گلست آن وجود روحاني

غزل شماره 617: نه طريق دوستانست و نه شرط مهرباني

غزل شماره 618: همه کس را تن و اندام و جمالست و جواني

غزل شماره 619: چرا به سرکشي از من عنان بگرداني

غزل شماره 620: فرخ صباح آن که تو بر وي نظر کني

غزل شماره 621: سرو ايستاده به چو تو رفتار مي کني

غزل شماره 622: چشم رضا و مرحمت بر همه باز مي کني

غزل شماره 623: ديدار مي نمايي و پرهيز مي کني

غزل شماره 624: روزي به زنخدانت گفتم به سيميني

غزل شماره 625: شبست و شاهد و شمع و شراب و شيريني

غزل شماره 626: امروز چناني اي پري روي

غزل شماره 627: خواهم اندر پايش افتادن چو گوي

غزل شماره 628: تا کي روم از عشق تو شوريده به هر سوي

غزل شماره 629: گلست آن ياسمن يا ماه يا روي

غزل شماره 630: مرحبا اي نسيم عنبربوي

غزل شماره 631: وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوي

غزل شماره 632: سرو سيمينا به صحرا مي روي

غزل شماره 633: اي باد صبحدم خبر دلستان بگوي

غزل شماره 634: اي که به حسن قامتت سرو نديده ام سهي

غزل شماره 635: اگرم حيات بخشي و گرم هلاک خواهي

غزل شماره 636: نشنيده ام که ماهي بر سر نهد کلاهي

غزل شماره 637: ندانم از من خسته جگر چه مي خواهي

غزلیات سعدی , غزلیات سعدی با معنی و تفسیر , کلیات سعدی , گلچین زیباترین اشعار عاشقانه سعدی شیرازی , سعدی شیرازی , غزل , فهرست غزلیات

غزلیات سعدی

غزلیات سعدی یکی از برجسته‌ترین اثرهای ادبی و شاعرانه ادب فارسی است. سعدی، شاعر بزرگی است که در دور فنا پنجره‌ای به عالم و آفاقی دیگر باز می‌کند و غزلیات خود را با هنر و دقت فراوان به نمایش می‌گذارد. این مجموعه اشعار، به صورتی فوق‌العاده و ناب درباره عشق، زندگی، خداوند و آدمیت و حقیقت‌های دیگر نوشته شده است و در طول تاریخ به طور خاص در قرن چهاردهم میلادی تأثیرات بسیاری بر ادبیات و شعر فارسی گذاشته است.

غزلیات سعدی، ترکیب دستور زبان و زیبایی و استعاره‌ها خاصی را به ارمغان می‌آورد که در نگارش اشعار او به گونه‌ای خاص بر پیچیدگی و ژرفای نوشته ها تأکید می‌کند. در این غزلیات، عاشقانه‌ها، غم‌ها، شادی‌ها و افسانه‌ها به نوعی درآمیخته شده و صحنه‌هایی را برای خواننده‌ها به تصویر می‌کشد. بوسیله استفاده از زبانی زیبا و عکس‌العمل لیبرالش در مورد مسائل مختلف، سعدی می‌توانست جامعه را وادار به تغییر نگرش کند و شعر و ادبیات را به جایگاه بالاتری برساند.

شاید مهمترین ویژگی غزلیات سعدی، استفاده از اندیشه‌های عمیق و اشاره‌های مذهبی و فلسفی است. سعدی در غزلیات خود به مسائلی از قبیل خداوند، عشق به خدا، خوشبختی و معنای وجود، ناپایداری و قدرت سرنوشت و دیگر مسایل دینی و فلسفی اشاره می‌کند. او بر خلاف بسیاری از شاعران دیگر، به شیوه‌ای ظریف و هنرمندانه موضوعات عمیق را در غزلیات خود به تجسم می‌کشد.

علاوه بر این، زیبایی و هنر زبان در غزلیات سعدی نیز بسیار قابل توجه است. استفاده از تاکید بر قوای بلاغی، عبارات استعاری و تصاویر شاعرانه، همه در کنار یکدیگر به تأثیر بسزایی در جذابیت و نیروی غزلیات سعدی دارند. همچنین، توجه سعدی به جزئیات و حماسه‌های کوچک شخصیت‌ها و رویدادها نشان از دقت و وجدان کاری وی در نگارش اشعار دارد.

غزلیات سعدی، از لحاظ سبک نیز به شکل خاصی تأثیری بر شعر فارسی داشته است. وی سبکی مطلوب و با تأثیری قوی در آن ابداع کرد و تاثیری عمیق بر شاعران بعدی داشت. برخی از شاعران بزرگی همچون حافظ و مولوی تأثیرات سعدی را در اشعار خود نشان داده‌اند. به همین دلیل، اهمیت غزلیات سعدی در بیان هنر شعر و ادبیات فارسی نمی‌تواند کمتر از سایر اثار باشد.

در مجموع، اثری هنری و ادبی بی‌نظیر در غزلیات سعدی وجود دارد که با استفاده از زبانی زیبا، استعاره‌های خلاقانه و انتقال اندیشه‌های عمیق و فیلسوفانه، توانسته است خود را در میان شاعران بزرگ دوره‌های بعدی ایران جاودانه کند. این اثر تأثیر بسزایی بر ادبیات فارسی گذاشته است و همچنان همجوش با ذهن‌ها و دل‌ها مانده است.

نظرات
توجه: شماره موبایل وارد شده در وب سایت نمایش داده نمیشود
توجه: ایمیل وارد شده در وب سایت نمایش داده نمیشود

comment-0 Saeid Mirnejad
1402/02/05 - 11:39
سلام آقا وحید. ممنون از وبسایتتون. خیلی کاربردی و جالبه . امیدوارم هرجا هستید موفق و پیروز و سلامت باشید.
twitter facebook linkedin whatsapp telegram